زنگ شیرین علوم

زنگ شیرین علوم

همکاران محترم منطقه10ودانش آموزان عزیزفرزانگان3به وب لاگ من خوش آمدید.
زنگ شیرین علوم

زنگ شیرین علوم

همکاران محترم منطقه10ودانش آموزان عزیزفرزانگان3به وب لاگ من خوش آمدید.

عصرانه به صرف داستان

عصرانه 2: غم و شادی

در دستانم دو جعبه دارم که خدا آن ها را به من هدیه داده است. او به من گفت: « غم هایت را در جعبه سیاه و شادی هایت را در جعبه طلایی جمع کن!»

من نیز چنین کردم و غم هایم را در جعبه سیاه و شادی هایم را در جعبه طلایی! با وجود این که جعبه طلایی روزبروز سنگین تر می شد، اما از وزن جعبه سیاه کاسته می شد! درِ جعبه سیاه را باز کردم و با تعجب دیدم که تهِ آن سوراخ است!!!!

جعبه را به خدا نشان دادم و گفتم: «پس غم های من کجا هستند؟!» خداوند لبخندی زد و گفت: «غم های تو این جا هستند، نزد من!» از او پرسیدم: «خدایا، چرا این جعبه طلایی و این جعبه سیاه سوراخ را به من دادی؟» و خدا فرمود: «بنده عزیزم، جعبه طلایی مال آن است که قدر شادی هایت را بدانی و جعبه سیاه تا غم هایت را رها کنی!»

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.